اس ام اس و متنسرگرمی

گلچین زیباترین اشعار کوتاه و بلند در مورد ولادت امام رضا (ع)

5/5 - (1 امتیاز)

گلچین زیباترین اشعار کوتاه و بلند در مورد ولادت امام رضا (ع)

شعرای آیینی کشورمان اشعار بسیار زیبایی را در مورد ولادت امام رضا (ع) سروده اند که به مناسبت فرا رسیدن این روز، مجله پیک نت گلچینی از شعرهای کوتاه و بلند ویژه سالروز میلاد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام آماده کرده است.

گلچین زیباترین اشعار کوتاه و بلند در مورد ولادت امام رضا (ع)

امام رضا علیه السلام بنا به قول مشهور در 11 ذی القعده 148 هجری قمری و در مدینه به دنیا آمده اند.

پدر آن حضرت امام موسی بن جعفر و مادرشان نجمه خاتون می باشد.

سالروز ولادت امام رضا (ع) در تقویم سال 1401:

شنبه 21 خرداد 1401، سالروز میلاد امام رضا (ع) است.

شعر ویژه ولادت امام رضا علیه السلام

شاعر: علیرضا قزوه

خراسان در خراسان نور در جان تو می‌چرخد

مگر خورشید در چاک گریبان تو می‌چرخد؟

خراسان مُهر دریا می‌شود با گام‌های تو

به دست ابرها تسبیح باران تو می‌چرخد

اگر شوق وصالت نیست در آیینه‌ها، درها

چرا آیینه در آیینه، ایوان تو می‌چرخد

طواف عاشقان هم بر مدار چشم‌های توست

سماع صوفیان هم گرد عرفان تو می‌چرخد

به سقّاخانه ات زیباست رقص کاسه‌های نور

در این پیمانه، آن پیمانه، پیمان تو می‌چرخد

بیابان در بیابان گرگ شد، هر کوه، صیّادی

چقدر آهوی زخمی در شبستان تو می‌چرخد

در این آدینه لبریز از آغاز گل، شاعر!

شروع تازه‌ای در بیت پایان تو می‌چرخد

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: محمد ژولیده

برای آمدنت نجمه بیقرارت بود

هزار سرِّ مگو دید و رازدارت بود

مدینه شاهد شب زنده داری موسی

تمام بارقه ها نیز در مدارت بود

اراده ازلی با علی رقم خورده

رضای حق به رضای تو اعتبارت بود

چقدر پاقدم تو فرشته خلق شده

نگاه فاطمه از عرش در زیارت بود

شنید حضرت یکتا شهادتینت را

یقین که حضرت جبریل هم کنارت بود

توپاره تن پیغمبر خدا هستی

شبیه فاطمه شأن بزرگوارت بود

تو آمدی که ولایت شود به تو کامل

خوش آمدی که امامت در انتظارت بود

اگر نبود ندای حدیث سلسله ات

چگونه سلسله شیعه رستگارت بود؟

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: مجتبی خرسندی

شیخ می آید حرم،گمراه می آید حرم

با تمام زائرانش راه می آید حرم

هیچ فرقی نیست بین زائرانش چونکه هم

بنده می آید حرم، هم شاه می آیدحرم

لحظه ای خالی نمی ماند اگر دقت کنیم

روزها خورشید و شب ها ماه می آید حرم

خوش به حال شاعری که ساکن شهر قم است

گاه می آید حرم، بیگاه می آید حرم

جمله ها بر عکس دنیا می دهد اینجا جواب
کوه از شوق زیارت کاه می آید حرم

گرچه در ظاهر بدی قصد زیارت کرده است

در حقیقت عارف باالله می آید حرم

هرکه می خواهد ببیند قطعه ای از عرش را

راه خود را می کند کوتاه می آید حرم

بُعد منزل نیست چونکه این سفرروحانی است

هرکسی هرجا بگوید: آه می آید حرم

شاه ورعیت، مست وعارف، شیخ وگمراه و همه

با تمام زائرانش راه می آید حرم…

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: عبدالرحیم سعیدی‌ راد

بنوشان جرعه‌ای از شادی‌ات را

بتابان جلوه‌ی شمشادی‌ات را

دریغ از من نکن‌ای هشتمین نور

نگاه گرم گوهرشادی‌ات را

♦♦♦♦♦♦♦

آسمان را عرشيان امشب چراغان می‌ کنند

كهكشان در كهكشان آئينه بندان می‌ کنند

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: مهدی رحیمی

پرواز خواهم کرد سویت، پر که باشد

پر چونکه باشد می پرم باور که باشد

شاه و گدا فرقی نخواهد داشت این است

درک کریم از اینکه پشت در، که باشد

آری رضا گفتن مؤثر بوده برلب

تاثیر دارد خطبه بر منبر که باشد

مثل شراب از سرکه بودن ها گذشتیم

پای طلب معنی ندارد سر که باشد

دیگر نمی آیم من از باب الجوادت

روی لبم سوگند بر مادر که باشد

قم می شود دروازه ی مشهد یقینا

حرف برادر می شود خواهر که باشد

وقت وداع اینجا ضریحت را همیشه

شش گوشه می بینم دو چشمم تر که باشد

♦♦♦♦♦♦♦

گل کرده بهار سبزِ تقدیر و قضا

پُر شد ز شمیم عطر توحید فضا

لبهاست پر از ذکر و سلام و صلوات

حقا که رئوف اهل بیت است رضا

♦♦♦♦♦♦♦

بر گنبد تو، دست توسّل مى زد

بر مصحف نام تو تفأّل مى زد

اینگونه شفاعت تو را حاجت داشت

“خورشید” كه سوى حرمت زل مى زد

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: محمود مربوبی

باز هم ناله و فریاد دلم می خواهد

هشتمین نور خداداد دلم می خواهد

شوق پابوسی شیرین به سرم افتاده

من اگر تیشه فرهاد دلم می خواهد

دست بر سینه، سلامی و سپس اذن دخول

گوشه صحن گوهر شاد دلم می خواهد

به امیدی که رضا ضامن من هم بشود

شده ام آهو و صیاد دلم می خواهد

همه با دست پر از سمت حرم می آیند

از همان که به همه داد، دلم می خواهد

از همان جنس نگاهی که در آن سلمانی

به سیه کاسه ای افتاد، دلم می خواهد

هر کجا رفته ام این درد مداوا نشده

چقدر پنجره فولاد دلم می خواهد

یا معین الضعفا ، جان جوادت مددی

که ز دستان تو امداد دلم می خواهد

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: زهرا بشری موحد

بر شانه های ضریحت تا می گذارم سرم را

انگار می گیری از من غوغای دور و برم را

حرفی ندارم به جز اشک نه حاجتی نه دعایی

دست شما می سپارم این چشم های ترم را

من از جوار کریمه از شهرِ بانو می آیم

آقا ! بگو می شناسم همسایه ی خواهرم را

عطرهوای رواقت ، آهنگ هر چلچراغ ات

نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را

حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی

جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را

هربار مشهد می آیم انگار بار نخست است

هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: اصغر مومنی

زیر ایوان طلا یت ذکر یا هو میزنم

پیش این گلدسته هاهرلحظه زانو میزنم

میکندحیران و مستم صوت این نقاره ها

زین سبب باشدکه هردم من دم ازاو میزنم

گر خدا خواهد میان خادمانت جا شوم

صحن قدست رابه دست خویش جارو میزنم

من برای خوردن یک لقمه از نذر شما

هر زمان باشد به خدام حرم رو میزنم

تاکه گیرد دستهایم پنجره فولادتان

زائرانت رابه این سوی و به آن سو میزنم

پیرمردی گفت مشهدحج مابیچاره هاست

بعد آن سعی وصفا قدری از این مو میزنم

فاطمه یا فاطمه ذکر مدامم در حرم

از برای گوشه چشمت ، دم ز بانو میزنم

♦♦♦♦♦♦♦

ای شیعه کرامتَت فرا می خواند

این مَه به ولایتت فرا می خواند

دستان رضا اگر بگیرد دستت

معصومه به عصمتت فرا می خواند

♦♦♦♦♦♦♦

اگرکه کربلا رفتم نجف یا سامرا دیدم

تمام روزی خود را من از سوی شما دارم

♦♦♦♦♦♦♦

بنوشان جرعه‌ای از شادی‌ات را

بتابان جلوه‌ی شمشادی‌ات را

دریغ از من نکن‌ای هشتمین نور

نگاه گرم گوهرشادی‌ات را

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: قاسم صرافان

صدای ذکر تو شب را فرشته باران کرد

عبور تو لب «شیراز» را غزل خوان کرد

«کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست»

بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد

چو خواهرت که ز «دریاچه ی نمک» دل برد

هوای زلف تو دریاچه را «پریشان» کرد

نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید

و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد

ولی چه حیف که آن طره ی خیال انگیز

چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد

چه اشک ها که ضریحت به گونه ها جاری

چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد

شرابِ خون تو جوشید و جان «حافظ» را

به جرعه ای غزل از جام غیب مهمان کرد

و گنبد تو برای دل کبوترها

چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد

سفر اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی

صدای پای تو «شیراز» را «خراسان» کرد

♦♦♦♦♦♦♦

از ماهِ رضا لطف و کرامت ریزد

در مشهد و قم رحل اقامت ریزد

هر خسته که از رضا شفا میخواهد

معصومه به کامِ او سلامت ریزد

♦♦♦♦♦♦♦

شاعر: محمدعلی بهمنی

شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم

شصت و سه سال راه به این سو نداشتم

اقرار می‌کنم که من  این‌ های و هوی گنگ ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم

جسمی معطر از نفسی گاه داشتم

روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم

فانوس بخت گم‌شدگان همیشه‌ام

حتی برای دیدن خود سو نداشتم

وایا به من که با همه‌ی هم زبانی‌ام

در خانواده نیز دعاگو نداشتم

شعرم صراحتی‌ست دل‌آزار، راستش

راهی به این زمانه‌ی نه تو نداشتم

نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است

باور نمی‌کنید که کندو نداشتم؟!

می‌شد که بندگی کنم و زندگی کنم.

اما من اعتقاد به تابو نداشتم

آقا شما که از همه‌کس باخبرترید

من جز سری نهاده به زانو نداشتم

خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟

دیگر سوال دیگری از او نداشتم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا