
شبنم مقدمی یکی از بازیگران محبوب و موفق سینما، تلویزیون و تئاتر ایران است که با سه دهه حضور مستمر در صنعت هنر و سرگرمی، جایگاه ویژهای در میان مخاطبان و منتقدان پیدا کرده است. او با توانایی بازی در نقش های متنوع و ژانرهای مختلف، به عنوان یک بازیگر هزار چهره شناخته می شود و جوایز متعددی را از آن خود کرده است. در این مطلب به بررسی زندگی شخصی و هنری این بازیگر پرطرفدار و همسرش با ناگفته هایی از زندگی شخصی و هنری اش می پردازیم. همچنین مصاحبه ای خواندنی از شبنم مقدمی و برادرش را در این مطلب قرار داده ایم و امیدواریم مورد پسند شما دوستان عزیز قرار گیرد.
بیوگرافی شبنم مقدمی و همسرش
- نام: شبنم
- نام خانوادگی: مقدمی
- تاریخ تولد: 1351/1/3
- محل تولد: تهران
- تحصیلات: کارشناسی ادبیات فارسی
- پیشه: بازیگر
- تاهل: متاهل
زندگینامه شبنم مقدمی
شبنم مقدمی بازیگر سینما و تلویزیون ایرانی است. او در تاریخ ۳ فروردین ۱۳۵۱ در تهران متولد شد و تحصیلات متوسطه را در رشته علوم تجربی به پایان رسانده و در دانشگاه نیز از رشته ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی فارغالتحصیل شده است. وی به دلیل علاقه به رشته بازیگری دوره های آن را در آموزشگاه آزاد زیر نظر امین تارخ گذرانده است.
پدر او مهندس برق و مادرش کارمند عالی رتبهٔ دانشگاه تهران بودهاند و یک برادر کوچک تر به نام بهنام دارد.

پدر شبنم مقدمی
شروع فعالیت هنری
شبنم مقدمی از کودکی علاقه مند به بازیگری بوده و در کلاسهای تئاتر شرکت می کرده است.
او فعالیت هنری خود را از دهه هفتاد با بازیگری تئاتر آغاز کرده است. این باریگر در سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۷ به عنوان بهترین بازیگر زن سال از سوی خانهٔ تئاتر ایران معرفی شده است. از اجراهای تئاتری او می توان به نمایشهایی چون «زائر»، «پل»، «بیشیر و شکر»، «سکوت میراث من است» و «مرغ دریایی من» اشاره کرد.
کار در رادیو
شبنم مقدمی همزمان با بازیگری تئاتر به عنوان گوینده و مجری-بازیگر در رادیو نیز فعال بوده است. او به دلیل تحصیل در رشته ادبیات فارسی و علاقهاش به ادبیات، در اجرای برنامههای ادبی مستعد بوده است. او در رادیو جوان، رادیو ایران و رادیو فرهنگ فعالیت داشته و از میان برنامههای رادیوییاش میتوان به «هفت شنبه»، «سهشنبه خطخطی»، «صدای عبرت» و « هفت ترانه » اشاره کرد که برنامههای نام آشنایی برای مخاطبان رادیو هستند.

سینما
شبنم مقدمی در سال ۱۳۷۲ با بازی در فیلم «مردی که دوست داشت» به کارگردانی محمدرضا علیمرادی وارد سینمای ایران شد. او در این فیلم نقش همسر یک مرد معتاد را بازی کرد و با بازیگرانی چون مهدی فخیمزاده، مهدی پاکدل و اکبر عبدی همکاری داشت. این فیلم موفقیت چندانی در باکس آفیس نداشت اما شبنم مقدمی با بازی قابل قبولی خود توجه منتقدان را به خود جلب کرد.
شهرت جهانی با فیلم باران
شبنم مقدمی در سال ۱۳۸۰ با بازی در فیلم «باران» به کارگردانی مجید مجیدی به شهرت جهانی رسید. او در این فیلم نقش یک دختر روستایی را بازی کرد که برای تأمین هزینه درمان پدرش، به جای برادرش که از کار اخراج شده، به عنوان یک پسر به ساختمانسازی میرود. این فیلم با استقبال بسیار خوب مخاطبان و منتقدان داخلی و خارجی روبرو شد و جوایز متعددی را از جشنوارههای بینالمللی برد.
شهرت با سریال زیر تیغ در تلویزیون
شبنم مقدمی پس از چندین تجربه سینمایی، در دههٔ ۸۰ به تلویزیون باز بازگشت.. در سال ۸۵ در سریال زیر تیغ ایفای نقش می کند و در کنار بازیگران سرشناسی چون پرویز پرستویی، فاطمه معتمدآریا و آتیلا پسیانی بازی در این سریال را تجربه می کند. او با بازی در این سریال به شهرت می رسد.

صداپیشگی
شبنم مقدی در عرصه صداپیشگی نیز فعال بوده است. او در مجموعه تلویزیونی «یکی بود یکی نبود» به کارگردانی رضا فیاضی نیز که برای صدا و سیمای مرکز خوزستان به ۱۳۸۴ تهیه شد، صداپیشهٔ عروسک بوده است.
شغل دوم
شبنم مقدمی یک کافی شاپ زیبا به اسم کافه چارسو دارد. اما وظیفه چرخانیدن کافی شاپ به عهده برادرش بهنام مقدمی است و خود کم تر وقت ميکند به آن جا سر بزند. کافی شاپ او در تئاتر شهر واقع شده است.

ازدواج
شبنم مقدمی در سال ۱۳۸۳ با علیرضا آرا که خود نیز بازیگر و کارگردان است ازدواج کرده است. این زوج هنوز صاحب فرزندی نشدهاند و در تهران زندگی می کنند.
علیرضا آرا کارگردان و بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون متولد ۳۰ آذر ۱۳۵۴ در تهران است.
گفتگو با شبنم مقدمی
شبنم مقدمی چند سال پیش مصاحبه ای با یکی از رسانه ها داشته است که در ادامه می توانید آن را بخوانید.
از پرستاری تا بازیگری
آن دوران خانوادهها علاقهای به اینکه فرزندانشان بازیگری بخوانند، نداشتند. امروز هم، چنین مشکلی وجود دارد. من دیپلم علوم تجربی داشتم و پرستاری قبول شدم. خانوادهام دوست داشت من هر رشتهای بخوانم به جز رشتههایی که به سینما و تئاتر و بازیگری منتهی میشوند؛ در حالی که خود آنها من را در کودکی در کلاس بازیگری ثبتنام کرده بودند؛ اما معتقد بودند که بازیگری باید حرفه دوم یا سوم من باشد.
من به این رشته علاقهای نداشتم؛ بنابراین دو ترم پرستاری خواندم و مرخصی گرفتم و مجددا ادبیات فارسی قبول شدم. درس ادبیات فارسی را دوست داشتم و امروز نیز دومین علاقهمندی جدی من محسوب میشود؛ شعر و رمان میخوانم و قلمی هم دارم.

علاقه مندی به رادیو
هنوز دیپلم نگرفته بودم که با گروه کودک رادیو آشنا شدم و فعالیتم را آغاز کردم؛ ولی فعالیت جدی من با رادیو پس از سال 77 اتفاق افتاد. صدای من رادیو فونیکی برای شنوندهها بود. قطعات ادبی را خوب اجرا میکردم و خوب شعر میخواندم و این نکته برای تهیهکنندگان جذاب بود. به همین دلیل جای ماندن و فعالیت در رادیو برایم فراهم شد.
معلمی به نام تارخ
آموزشگاه آقای تارخ به طور اخص برای بازیگری سینماست. من بازیگر حرفهای تئاتر بودم که به آموزشگاه ایشان رفتم. میخواستم لنز و رفتار مقابل دوربین را بشناسم. البته قبلا همه اینها را کار کرده بودم؛ ولی احساس کردم باید کاملتر شود. کلاسهای ایشان در دورههای مختلف، خروجی خوبی داشتند. من در دوره دوم در کلاسهای ایشان شرکت کردم و میدانم که در دوره اول خروجی درخشانی داشتند. آقای رضایی، خانم کرامتی، خانم بادران و. . . برای یک کلاس 20 نفره چنین خروجیای عالی است.
سال 94؛ سال درخشش
فیلم «نفس» اوایل امسال 94، فیلم «ابد و یک روز» مهرماه و آبانماه 94 و فیلم «زاپاس» آذر و دیماه 94 ضبط شدند. شاید بتوان گفت سالی که گذشت به لحاظ حرفهای بهترین سال کاری من بود اما همه این فیلمها خاصیت ویژهای داشتند که در کنار دیگر بازیگران معنی پیدا میکرد؛ مثل فیلم «ابد و یک روز». اتفاقا به این فکر میکردم که به محمد حیدری، دبیر جشنواره فیلم فجر بگویم که عنوانی به نام «گروه بازیگران» در جشنواره فیلم فجر کم است.
در جایزه برلین و جایزه رم این عنوان وجود دارد. به نظرم گروه بازیگران فیلم «ابد و یک روز» باید جایزه میگرفتند. هر کدام از اعضای این تیم مانند پازل چیزهای مختلف را تکمیل میکردند و باید جایزه می گرفتند. خوشحالم که توانستم برای سه فیلم، مورد قضاوت قرار بگیرم و این، اتفاق مهمی در جشنواره پارسال بود.
برای پول کار نکردم
پول درآوردن از رادیو و تئاتر که یک شوخی بزرگ است. هیچ کس از پول بدش نمیآید و من هم به هر حال دغدغه مالی داشتم؛ ولی برای پول کار نکردم. سالهایی آیتم رایج بود و به بچههای تئاتر نیز پیشنهاد میشد. پول خوبی هم داشت؛ ولی ترجیح دادم که این کار را نکنم.
دلخوری از خبرنگاران
از خبرنگاران دلخوریم. از سالن نقد و بررسی فیلم «نفس» بیرون آمدم و خبرنگاران صدا و سیما برای مصاحبه کردن جلو آمدند. از من پرسیدند که مصاحبه میکنم؟ به آنها گفتم؛ الان نمیشود. ظاهرم آراسته نیست. مجبور میشوید که صدای من را روی بیابان و دشت بگذارید. همین جمله را تیتر کردند؛ «چرا این زن با تلویزیون حرف نمیزند.»
این نوع تیترها شیطنت رسانهای محسوب میشوند؛ بنابراین هر کجا که آن خبرنگارها را ببینم یا باید بگویم که سمت من نیایند یا به دلیل حرفی که نزدم و کاری که نکردم از آنها شکایت کنم؛ ولی من اهل حاشیه نیستم و کار خودم را میکنم؛ بنابراین باید به هنرمندان حق بدهید که به خبرنگارها اعتماد نکنند.

عشق به سینما و تحمل گریم
خیلی از بازیگرها گریمهای سنگین را تحمل نمیکنند چون پوست را خراب میکند. اما عشق به کار همه چیز را آسان میکند. پانتهآ پناهی از بازیگران درجه یک تئاتر و از بازیگران فیلم «نفس» 40 سال ندارد و برای بازی در این فیلم چهار ساعت زیر گریم مهرداد میرکیانی مینشست و از لحظه لحظه آن لذت میبرد. من آنجا بودم و میدیدم. نفس بازیگری برای پانتهآ مهم است و اینکه بعدها چه اتفاقی روی صورت و فیزیکش میافتد، اهمیتی ندارد؛ وگرنه نه زشت است نه پیر.
در سریال «سقوط یک فرشته» کاری از بهرام بهرامیان یک پروتز دندان برای من میگذاشتند که اصلا دهانم بسته نمیشد این پروتز فرم فکم را تغییر میداد و با چسب به لثهام متصل میشد؛ بنابراین من از صبح تا شب نمیتوانستم چیزی بخورم و فقط باید آب و چای و شیر میخوردم.
برای من درست اجرا شدن آن کاراکتر مهم بود و من از این کار لذت میبردم. همه میگفتند که با این کار زشت میشوی؛ ولی اصلا برایم مهم نبود. به نظرم همه اینها از عشق به بازیگری میآید. خانمها دوست دارند زیبا باشند و زنانگیشان به چشم بیاید؛ بنابراین عمل زیبایی انجام میدهند. من هم دوست دارم؛ ولی این کار را نمیکنم؛ چون فکر میکنم روی نقشپذیری من تاثیر دارد. اگر بینیام را عمل کنم نمیتوانم نقش خانمی را که پایینشهری است و امکان عمل بینی ندارد بازی کنم یا دیگر نمیتوانستم در فیلم «ابد و یک روز» بازی کنم.
تفریحات
کتاب خواندن و فیلم دیدن جزو وظایف بازیگران محسوب می شود. سفر کردن خیلی برایم جذاب و معاشرت با دوستان برایم مهم است. دوستان زیادی ندارم؛ ولی معاشرت با آنها را دوست دارم. بازدید از ابنیههای تاریخی یکی از تفریحاتم محسوب میشود. عکاسی را بسیار دوست دارم. هیچ وقت هنر مجسمهسازی نداشتم؛ ولی یکی از علاقهمندیهایم است. رفتن به گالریها در روزهای جمعه و دیدن کارهای هنری را دوست دارم.
کافی شاپ بیزینس نیست
کافی شاپ من و برادرم هم بیزینس نیست و نوعی تفریح به حساب میآید. برادر من کافیشاپداری را دوست دارد. سالها پیش در تئاتر شهر، کافه چهارسو در اختیار من بود. آن زمان آقای پاکدل مدیر تئاتر شهر بودند و من به ایشان گفتم که کافه را در اختیار من قرار دهند. آقای پاکدل به من گفتند که نمیتوانم آنجا را بگردانم؛ ولی من اصرار کردم و ایشان موافقت کردند. من با بهنام همراه شدم و کافه را راهاندازی کردیم. لذت بسیار عجیبی داشت؛ چون همه دوستانم در تئاتر شهر حضور داشتند و بعد از تمرین به کافه میآمدیم و چای میخوردیم. این کافه همچنان که سودی نداشت، ضرر هم نداشت.
بهنام مهندس کامپیوتر است؛ اما دورههای تکمیلی کافیمنی را گذرانده است. کافیشاپداری کار جذابی است و مانند آشپزی نیاز به خلاقیت دارد که امکان تجربه چیزهای مختلف را به شما میدهد. پس از پایان موعد اجاره، بهنام جاهایی مختلفی را اجاره کرد و کار کردیم که اصلا به صرفه نبود؛ چون سر یک الی دو سال باید جابهجا میشدیم؛ بنابراین اینجا را گرفتیم. این کار برای بهنام عشق است و من خیلی نمیرسم که به کافه سر بزنم؛ مگر اینکه با دوستانم بروم.

مصاحبه ای خواندنی با شبنم مقدمی و برادرش
شاید اینطور به نظر برسد كه ارتباط دو خواهر یا دو برادر باهم زیباتر و مستحكمتر از ارتباط یك خواهرو برادر است چرا كه داشتن جنسیت مشترك، احساسات، عواطف، دنیاها و حرفهای مشترك را هم به دنبال خواهد داشت اما اگر پای صحبتهای شبنم مقدمی و برادرش، بهنام مقدمی بنشینید متوجه خواهید شد كه ارتباط آنها با هم چقدر مستحكم و دوستداشتنی و دنیاهایشان با وجود داشتن بیش از یك دهه اختلاف سن تا چه حد به هم نزدیك است.
شبنم مقدمی و برادرش روزگار نوجوانی و جوانیشان را با هم و در كنار هم سپری كردهاند و به گفته خودشان برای یگدیگر بهترین حامی، رفیق و تكیهگاه محسوب میشوند. پای صحبتهای این خواهر و برادر دوستداشتنی نشستیم و از آنها درباره علت موفقیتآمیز بودن ارتباطشان سوال كردیم و درباره خاطرات مشترك و بامزه و جذابشان گپ زدیم.
ارتباطمان محكم و شیرین است
شبنم مقدمی: من و بهنام حدود 11سال اختلاف سنی داریم ولی با این وجود ارتباطمان یكی از بهترین ارتباطهای خواهر و برادری است كه بین آشنایان و فامیل میبینم. حتی كسانی هستند در اطرافیانمان كه این اختلاف سن و شاید بتوان گفت فاصله نسلی را ندارند اما نوع ارتباطشان به اندازه من و برادرم شیرین و صمیمی نیست.
من از نوجوانی كودك درونم بسیار زنده و فعال بود (میخندد) و كمی هم اخلاق و تخسیهای پسرانه داشتم و همین موجب میشد بتوانم به برادرم نزدیكتر شوم. از یك سنی به بعد هم این بهنام بود كه سعی میكرد به من نزدیكتر شود. برادرم سعی كرد زود بزرگ و با اخلاق افراد بالاتر از سن خودش آشنا شود. شاید بتوان اینطور گفت كه در سن و سالی بهنام پلههای رشد را دوتا یكی طی كرد تا به من نزدیكتر شود و از آن سن و سال به بعد نوع ارتباط ما بسیار صمیمانه و دوستانه تر شد؛ آنقدر كه تا قبل از اینكه من ازدواج كنم وقتمان را مرتب با هم میگذراندیم. كلی از سفرهای ایرانگردیمان با هم بود و حتی به نوعی همكار هم بودیم.
بهنام مقدمی: شبنم نقشی بسیار ویژه در رشد من داشت. درست در سنینی كه شخصیت من شكل میگرفت، همیشه كنار خواهرم بودم و اوقاتمان را با هم سپری میكردیم. من سعی میكردم بزرگتر از سنم رفتار كنم و به این قضیه دامن میزدم تا از نظر رفتاری و شخصیتی به خواهرم و سن ایشان نزدیكتر شوم. بودن در كنار خواهرم و زندگی در فضای هنرمندانهای كه او دوست داشت و دارد، همواره برایم لذتبخش بوده و هست.

شبنم نقشی حمایتگر دارد
بهنام مقدمی: دركل شبنم همیشه در ارتباطاتی كه دارد، به نوعی نقش حمایتگر داشته و دوست دارد به دیگران محبت و از آنها حمایت كند كه این موضوع در مورد من كه برادر كوچكتر بودم بسیار پر رنگ بود و همچنان هم میتوانم همیشه روی محبت و پشتیبانی او حساب كنم؛ بهطوری كه اگر مشكلی برایم ایجاد شود، شبنم اولین كسی است كه با او تماس میگیرم.
شبنم مقدمی: من هم دقیقا چنین حسی نسبت به بهنام دارم. اینكه میدانم كسی در زندگیام هست كه هر كاری از دستش بربیاد بیدریغ و منت برایم انجام میدهد، واقعا زیباست و داشتن این حس خوب در زندگی هر كس یك غنیمت بزرگ است. ما به تازگی پدرمان را از دست دادهایم و همین موضوع شاید باعث شده ما قدر هم را بیشتر بدانیم. البته هر كدام از ما ارتباطات خودمان را داریم. هر دو ازدواج كردهایم و زندگی مستقلی داریم اما واقعیت این است كه ارتباط قلبی محكمی كه ما با هم داریم باعث میشود هرگز احساس تنهایی نكنیم و بدانیم همیشه كسی هست كه میتوانیم به او تكیه كنیم.
به برادرم حسادت می كردم
شبنم مقدمی: وقتی مادرم بهنام را باردار بود، من به همه میگفتم كه دوست دارم خواهردار شوم. بعد كه مشخص شد بچه پسر است، پدر و مادرم جرات نمیكردند این موضوع را به من بگویند اما در صحبتهایشان مدام تاكید میكردند كه «داداشی داشتن هم خوب است» به این ترتیب شستم خبردار شد كه از خواهر خبری نیست. (میخندد) تا اینكه برادرم به دنیا آمد و من كه حدود 10 سال كانون توجه والدین و فامیل بودم با وجود همه ملاحظات خانواده از مركز توجهات خارج شده بودم و این موضوع در آن سن و سال برایم ناراحت كننده بود. همه سعی میكردند كاری كنند تا من به برادرم حسادت نكنم اما خوب یادم هست كه به برادرم حسودی میكردم؛ تا جایی كه به مادرم میگفتم داداش را بدهیم مادربزرگ نگه دارد و ما هم گاهی برویم دیدنش (میخندد) .
بعد از تولد برادرم به مدت یك ماه مدرسه نرفتم و بدون اینكه دلیل جسمانی داشته باشم، تب میكردم. تا اینكه دكتر خانوادگیمان به مادرم گفت كه مشكل من همین خارج شدن از كانون توجهات است و اینكه به برادرم به چشم كسی كه قرار است جای من را بگیرد، نگاه میكنم.
اسم برادرم را من انتخاب كردم
شبنم مقدمی: خانوادهام برای اینكه حسادت من به برادر تازه متولد شدهام كم شود، به من اجازه دادند تا اسم او را انتخاب كنم و من هم اسم بهنام را انتخاب كردم. یادم هست مرتب به من میگفتند حالا كه اسمت با شین شروع میشود، اسمی انتخاب كن كه شین داشته باشد مانند شهروز، شهرام و. . . اما من این اسم را دوست داشتم و آن را از یكی از داستانهای مجله «كیهان بچهها» انتخاب كرده بودم و مصرانه روی حرفم ایستادم و حتی وقتی شناسنامه برادرم را گرفتند فوری اسم داخل آن را چك كردم (میخندد).

پدر و مادرم دوست داشتند پزشک شوم
شبنم مقدمی: پدر و مادرم افراد تحصیل كردهای بودند و هر دو در سطوح بالای فرهنگی كار میكردند. مادرم در دانشگاه كشاورزی كار میكرد و پدر مرحومم مهندس برق بود اما در دوره ما دختر خانوادهای میخواست وارد دنیای بازیگری شود، با مخالفت خانواده روبهرو میشد و من هم از این قاعده مستثنی نبودم. خانوادهام دوست داشتند من پزشكی بخوانم و موافق ورودم به دنیای بازیگری نبودند اما هرگز با آرزوها و خواستههای من و برادرم مقابله نكردند و وقتی متوجه شدند من استعداد این كار را دارم و میتوانم در این حرفه موفق شوم، از من حمایت كردند.
بازیگری برایم وسوسه انگیز نیست
شبنم مقدمی: بهنام نوجوان بود كه برای بازی در یك فیلم به یكی از دفاتر سینمایی دعوت شدم. ما بچه تئاتری بودیم و از نقشهای كوچك در سینما شروع میكردیم. این نقش هم نقش كوچكی بود اما من آن را دوست نداشتم و قبول نكردم. كارگردان فیلم كه اتفاقا از كارگردانهایی هستند كه ستارههای زیادی را به سینما معرفی كردهاند، از بهنام خوششان آمد و به من گفتند «برادرت چهره خوبی دارد، دوست دارد بازیگری را امتحان كند؟» من هم گفتم از خودش بپرسید اما بهنام علاقهای به حضور در دنیای بازیگری نداشت و سرش مدام در كارهای فنی بود و آخرش هم مهندس شد.
بهنام مقدمی: دنیای تئاتر و سینما را دوست دارم اما حقیقتا هیچوقت برای بازیگری وسوسه نشدم
با كوله به دل جاده می زدیم
بهنام مقدمی: ما خیلی با هم سفر میرفتیم و معمولا سبك و با یك كوله به دل جاده میزدیم. خواهرم حسابی خوش سفر است و ما نقاط مختلف ایران را با هم گشتهایم.
شبنم مقدمی: من خیلی اهل سفر و عكاسی بودم و دوست داشتم كسی به عنوان حامی در كنارم باشد. خب برایم به عنوان یك دختر جوان امكان اینكه مثلا شب را در یك خانه روستایی تنها سپری كنم، وجود نداشت و حضور برادرم خیلی به من برای رفتن به سفر كمك كننده بود. ضمن اینكه بهنام خیلی به قول بچههای امروز در سفر پایه است (میخندد).
سفرهای ما این شكل نبود كه مثلا اگر به طوس رفتیم فقط به آرامگاه فردوسی برویم و مستقیم جاده رابگیریم و برگردیم. دوست داشتیم به همه جا سرك بكشیم و دیدنیهای منطقه را كشف كنیم. لذت سفر با بهنام در همین بود كه برادرم حسابی پایه این كشف كردنها و گشت و گذارها بود و وارد هر شهری میشدیم ریز به ریز همه نقاط منطقه را میگشتیم و عكاسی میكردیم. مثلا وقتی به كرمانشاه رفتیم تمام منطقه استان را با اتوبوس از كرند غرب تا پل ذهاب گشتیم كه بدون داشتن وسیله واقعا سخت است اما برای ما لذتبخش بود. من معتقدم مهم این است كه در سفر چه حسی داشته باشیم اینكه چقدر پول خرج كنیم و چقدر اعیانی سفر كنیم در مقایسه با داشتن حس خوب در سفر و داشتن یك همسفر همدل و همراه چندان مهم نیست.
رازدار یكدیگر هستیم
بهنام مقدمی: اگر اتفاقی در زندگیم بیفتد یا حسی خاص مانند خوشحالی زیاد یا ناراحتی داشته باشم، شبنم اولین كسی است كه این احساسات را با او در میان میگذارم چون میدانم پس از صحبت با خواهرم حس خیلی خوبی خواهم داشت.
شبنم مقدمی: من هم حرفهایی را كه به هیچكس در دنیا نمیتوانم بگویم با بهنام در میان میگذارم. ما رازدار و سنگ صبور یكدیگر هستیم.
بهنام باعاطفه و مهربان است
بهنام مقدمی: هیچوقت از خواهرم دلخور نمیشوم و تنها دلیلی كه تابحال برای دلخوری از شبنم داشتهام این بوده كه گاهی كمتر یكدیگر را دیدهایم. البته ارتباط صمیمانهام با شبنم این اجازه را به من میدهد كه هر وقت دوست دارم یا دلم برایش تنگ میشود با او تماس بگیرم.
شبنم مقدمی: من یك اعتراف كوچولو بكنم ؟ (میخندد) اگر هم مواقعی بین ما دلخوری وجود داشته این بهنام بوده كه برای دلجویی پیشقدم شده است. بهنام شخصیتی آرام دارد و همیشه سعی میكند در هر شرایطی آرامشش را حفظ كند و بهخاطر همین اگر هم حرف و بحثی باشد، بهنام میگوید «خودت را ناراحت نكن من معذرت میخواهم» یا «حق با تو است، مهم نیست و ناراحت نباش.»
منتقد كارهای شبنم هستم
بهنام مقدمی: بهشدت پیگیر كارهای خواهرم هستم حتی گاهی پیش میآید كه از كارهایش انتقاد كنم. مثلا گاهی حس كردهام در كاری ایفای نقش كرده است كه بهنظرم كوچكتر از شبنم مقدمی است و هیچكدام از استعدادهای او در آن فیلم، سریال یا تئاتر دیده نمیشود. اینطور مواقع حتما حس و نظرم رابا شبنم در میان میگذارم و برعكس وقتی كاری را دوست داشته باشم، تشویقش میكنم.
شبنم مقدمی: بهنام تئاتر و فیلمبین حرفهای است و این هنر را به عنوان مخاطبی پیگیر و علاقهمند به خوبی میشناسد؛ به همین خاطر میتوانم از نظراتش به عنوان یك مشاور استفاده كنم. مثلا گاهی پیش آمده با او در مورد كارهایی كه به من پیشنهاد میشود صحبت كنم و بگویم فلان كارگردان به من پیشنهاد بازی داده به نظرت با توجه به كارهایی كه از وی دیدهای، خوب است بازی در فیلمش را قبول كنم یا نه؟
بهترین هدیهای كه از برادرم گرفته ام
شبنم مقدمی: حدود 15 سال پیش من تازه خانه خریده بودم و بهشدت از نظر مالی در تنگنا قرارداشتم چون همه پول و پساندازم پای خرید خانه رفته بود. یادم هست كه در همان ایام و روز زن برادرم به پشت صحنه اجرای تئاترم آمد و برایم ساعتی زیبا به عنوان هدیه آورد و گفت «تو مهمترین زن ِزندگی من هستی». هرگز آن روز را فراموش نمیكنم و همچنان آن ساعت را نگه داشتهام. اتفاقا پارسال و سرصحنه یكی از سریالها گفتند به ساعتی با این مشخصات نیاز دارند و من هم ساعتم را در اختیارشان قرار دادم اما تاكید كردم كه مثل چشمشان از آن مراقبت كنند (میخندد).

با همسر برادرم ارتباطی دوستانه دارم
شبنم مقدمی: اصولا خانوادهام ما را طوری تربیت كردهاند كه اگر دختر یا پسری به عنوان عروس یا داماد وارد خانوادهمان شود، به او به چشم كسی كه آمده تا یكی از اعضای خانواده را با خود ببرد، نگاه نمیكنیم بلكه با این دید به قضیه نگاه میكنیم كه فرد جدید وارد خانوادهمان شده كه بسیار اتفاقی دوست داشتنی است. حس من در قبال همسر برادرم، یلدا هم همینطور است. ایشان دختری با وقار و دوستداشتنی است و برای من همین قدر كه برادرم در كنار ایشان احساس خوشبختی و آرامش و راحتی دارد، كفایت میكند.
بهنام مقدمی: ارتباط من هم با علیرضا، همسر شبنم خوب است و باوجود اینكه شاید چندان كارمان یا اخلاقمان شبیه یكدیگر نباشد اما ارتباطی دوستانه و خوب داریم و وقتی كنار هم هستیم، به ما خوش میگذرد.
كافه داری مشترک ما
بهنام مقدمی: سال 78 كه آقای حسین پاكدل، مدیر تئاتر شهر بود من تصمیم گرفتم كافه چهارسوی تئاتر شهر را اجاره كنم و تا سال 80 همانجا كار میكردم تا اینكه به كرج رفتم و كافهای به نام «خانه» را در آنجا افتتاح كردم.
شبنم مقدمی: در واقع آقای پاكدل كه از دوستان مادرم بود به ما دو جوان بیتجربه در زمینه كافهداری لطف كرد و آن كافه را به برادرم اجاره داد. البته مسوولیت كافه با برادرم بود و من چون اغلب در همان مجموعه تئاتر شهر یا تمرین داشتم یا اجرا، مرتب به كافه سر میزدم و گاهی هم كمك میكردم. علاقه بهنام به كافهداری از همان زمان شروع شد و تابهحال كه خودش كافه دارد، ادامه داشته است.
ابر بارانی، باران ابری
شبنم مقدمی: بهنام وقتی كوچك بود نمیتوانست حرف «ر» را تلفظ كند. یك روز با من به تمرین تئاتر آمد و در حالی كه به تمرینهای ما نگاه میكرد، به من گفت «آجی من فكر كنم باید خیلی تمرین كنم چون من نمیتوانم «ر» را بگویم» من هم گفتم كه مشكلی نیست و ما میتوانیم با هم تمرین كنیم و تو هم كم كم این حرف را درست تلفظ كنی. ما در تمرینهای تئاتر جمله «ابربارانی، باران ابری» رابرای تلفظ بهتر حروف داریم و من از بهنام خواستم این جمله را سریع بگوید و بهنام میگفت «ابل بالانی، بالان ابلی» (میخندد). ما یك مدت طولانی این جمله را تمرین میكردیم و كلی میخندیدیم.
پوستر تئاترها و فیلمهای شبنم را به دیوار كافهام می چسبانم
بهنام مقدمی: وقتی شبنم وارد دنیای بازیگری شد، من سن و سال خیلی كمی داشتم و این فضا برایم خیلی جذاب بود و حتی گاهی با او سرتمرین های تئاتر می رفتم. همین حالا هم شغل خواهرم برایم بسیارجذاب است و همیشه پوسترهای كارهای او را روی دیوار كافهام می زنم و یك دیوار در كافهام متعلق به تبلیغ و معرفی تئاترها و فیلم هاست.
شبنم مقدمی: در كافه بهنام دیواری وجود دارد كه در آن تئاترها و فیلمها تبلیغ میشوند، هم تئاترها و فیلمهای من و هم سایر دوستان.
بهنام مقدمی: آن دیوار حداقل ارتباط من با دنیای هنر است و مخصوصا دیدن پوسترهای كارهای خواهرم حس خوبی را در من ایجاد میكند. همیشه كارهای خواهرم را مشتاقانه دنبال میكنم. كارهای تئاتری شبنم را خیلی دوست دارم. مخصوصا تئاترهایی كه با گروه تئاتری «ترمینال» داشت كه همهشان واقعا جذاب بودند. در كل من شبنم را در تئاتر بیشتر از هر جای دیگری دوست دارم.
فیلم و سریال های شبنم مقدمی
خانم شبنم مقدمی در فیلم و سریال های زیادی بازی کرده است و از بازیگران پرکار سینما محسوب می شود.
فیلم های سینمایی و تلویزیونی:
- ۱۳۷۶ – زخمی
- ۱۳۷۸ – خواب های گم شده خواجو
- ۱۳۷۹ – از صمیم قلب
- ۱۳۸۰ – زیستن
- ۱۳۸۰ – سفر خوش
- 1386 – به نام پدر
- 1385 – پاداش سکوت
- 1385- فرش ایرانی
- 1385 – هدیه شب عید
- 1386 – خشاب خالی
- 1386 – سایه های آرزو
- 1386 – فرزند خاک
- ۱۳۸۷ – شیرین
- ۱۳۸۷ – کودک و فرشته
- ۱۳۸۷ – راز
- ۱۳۸۷ – روابط
- ۱۳۸۷ – آوای نخلستان
- ۱۳۸۷ – محبوبه
- 1388 – زیر آب
- 1388 – عطش
- ۱۳۸۹ – یک داستان کوتاه و چند داستان دیگر
- ۱۳۸۹ – چهار حرفی
- ۱۳۸۹ – فقط بیست
- ۱۳۸۹ – گزارش یک جشن
- 1390 – بوسیدن روی ماه
- 1390 – پیدا و پنهان
- 1390 – ابرهای ارغوانی
- 1390 – آزمایشگاه
- 1391 – گس
- 1391 – قصهٔ من و دوچرخهٔ بابام
- 1392 – بلوک ۹ خروجی۲
- 1392 – امروز
- ۱۳۹۴ – آن ها
- ۱۳۹۴ – نفس
- ۱۳۹۴ – یک روز طولا
- ۱۳۹۴ – سایه
- 1394 – ابد و یک روز بعد
- 1395- زاپاس
- 1395 – شکلاتی
- 1395 – خاله قورباقه
- 1395 – اکسیدان
- 1395 – آباجان
- 1395 – سیاه سرفه
- 1396 – خچالت بکش
- 1396 – درساژ
- ۱۳۹۷ – خداحافظ دختر شیرازی
- ۱۳۹۷ – کلمبوس
- ۱۳۹۷ – زهر مار
- ۱۳۹۷ – شبی که ماه کامل شد
- ۱۳۹۸ – زنبور کارگر
- 1398 – ستاره بازی
- 1400 – در انتهای روز
- 1400 – ماه در تکه آینه
- 1401 – شهر هرت
سریال های تلویزیونی:
- 1376 – گل های آفتابگردان
- 1377 – هم شاگردی ها
- 1377 – چشم به راه
- 1378 – داستان یک شهر
- 1379 – چای قند پهلو
- 1380 – تازه چه خبر همسایه
- 1381 – آتیه
- 1383 – باجناق ها
- 1384 – پای پیاده
- 1384 – راه شب
- 1385 – زیر تیغ
- 1387 – پس از سال ها
- 1388 – آشپزباشی
- 1389 – ستاره های سربی
- 1390 – سقوط یک فرشته
- 1390 – بچه ها نگاه می کنند
- 1391 – جلال الدین
- 1393 – مدینه
- 1393 – هفت سنگ
- 1395 – چرخ فلک
- 1396 – عقیق
- 1399 – دوپینگ
سریال های شبکه نمایش خانگی:
- 1393 – ابله
- 1398 – هیولا
- 1400 – خاتون
- 1400 – مردم معمولی
- 1401 – شبکه مخفی زنان
- 1401 – بی گناه
- 1401 – سرگیجه
- 1402 – صداتو
منابع: ویکی پدیا – آریا پیکس و بیتوته